تاریخ بیهقی. ابوالفضل بیهقی مانند حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی، نیک میدانسته که اثرش از باران و از تابش آفتابو گذر زمان گزندی نمیبیند. وی گلستانی ساخته که همیشه خوش» مانده و عمرش «همین پنج روز و شش» نیست. او به خواننده ایرانی میگوید که«بنای برافراشته» اش تا «آخر روزگار» باقی خواهد ماند.
بیهقی از دیوانسالاران عصر غزنوی بود که در دیوان رسائل کار میکرد. در طول تاریخ ایران، دیوانسالاران یا خواجهگان و به عبارتی میرزاها، همیشه بخش باسواد جامعه محسوب میشدند. بیجهت نیست که آنها را "اهل قلم" نامیده و در مقابل لشگریان "اهل شمشیر" قرار میدادند. گذری به آثار برخی دیوانیانی مانند: ابوالفضل بلعمی، خواجه نظام الملک، میرزا محمدخان استرآبادی و قائم مقام فراهانی مؤید این مطلب است.
دیوانسالاران افرادی بودند که تمدن، فرهنگ، آداب، آیین و از همه مهمتر تجربه و شیوه کشورداری ایرانی را نیک میدانستند و آن را سلسله به سلسله نگاهبانی مینمودند. بیهقی هم عضوی از خانواده دیوانسالاران ایرانی است که آداب و آیین نگارش را در محضر "بو نصر مشکان" آموخته است.
ابوالفضل بیهقی در سال 385 هجری در حارث آباد بیهق (سبزوار) زاده شد. خانوادهی وی دودمانی "نژاده" بودند. پدرش حسین، از خواجهگان دربار به شمار میآمد و با بزرگان روزگار خویش نشست و برخاست داشت. از آغاز زندگی بیهقی اطلاعات زیادی در دست نیست. همین اندازه روشن است که هنگام کودکی در نیشابور دانش آموخته و چون به نوجوانی رسیده است در "دیوان رسالت" سلطان محمود غزنوی که ادیب و دبیر بزرگی چون بو نصر مشکان ریاست آن را بر عهده داشت، به شاگردی پرداخته است. بیهقی شخصی مورد اعتماد بود و خطی خوش داشت. از این رو اجازه داشت بسیاری از نامهها و اخبار و احوال حکومتها و شاهان را رؤیت کند. و به گفته خودش «و این اخبار بدین اشباع که میخوانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و به چنین احوال کسی از دبیران واقف نبودی مگر استادم، بونصر».تاریخ بیهقی/886
بیهقی فرزانهای قدر شناس است. وی بارها از استادش، بونصر مشکان، به بزرگی و نیکی یاد کرده و او را از جمله نوادر روزگار دانسته است. او پس از درگذشت مشکان از روشرایی، کاردانی و رنج سی ساله استاد خود درکار دیوانی یاد میکند و قلم را به یاد وی میگریاند که: «و باقی تاریخ چون گذشت که نیز نام بونصر نبشته نیاید دراین تالیف، قلم را لختی بگریانم ... پس به سر تاریخ باز شوم».تاریخ بیهقی /929
پس از بونصر مشکان سلطان مسعود، "بوسهل زوزنی" را به ریاست دیوان رسائل گماشت. بوسهل «مردی امامزاده، محتشم، فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده» از این رو بیهقی نمیتوانست با وی کار کند، وی نامهای به امیر مسعود نوشت و از دبیری استعفا خواست. سلطان مسعود مانع آسیب رساندن بوسهل به بیهقی شد. بیهقی در زمان هفتمین شاه غزنوی، "عزالدوله عبدالرشید" صاحب دیوان رسالت شد اما بر اثر کید حاسدان و سخن بداندیشان از کار برکنار شد و به زندان افتاد. پس از آن در سال 444ه.ق «طغرل کافر نعمت» بر عبدالرشید شورید و او را به قتل رساند. بیهقی از زندان آزاد شد و نگارش تاریخی سترگ خود را درسال 448 ه.ق آغاز کرد و در فرصت باقی مانده عمرش آنرا به پایان رساند.
تاریخنگاری ابوالفضل بیهقی در آغاز "تاریخ ناصری" نامیده شد که به احتمال زیاد از لقب سبکتگین، ناصرالدین پدر محمود گرفته شده است. این مجموعه تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ و جامع فی تاریخ هم خوانده شده است.
کسانی که با روش تحقیق و شیوه تاریخنگاری در جهان امروز آگاهی دارند، نیک میدانند که بیهقی در نوشتن تاریخ خود علمی و روشمند عمل کرده است و چنان نوشته است که به «تعصبی و تزیدی» نکشد. او سالیان سال بر پایه اسناد و مدارک معتبر به تالیف و نگارش پرداخته است و از آنجا که خود مردی دیوانسالار بوده و بسیاری از وقایع را با چشم خود دیده، از«ثقات» شنیده و یا از متون معتبر خوانده است: «در اخبار ملوک عجم خواندم ترجمه ابن مقفع که بزرگتر و فاضلتر پادشاهان ایشان عادت داشتند» (تاریخ بیهقی/ 159). یا «من حکایتی خواندم در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است...» تاریخ بیهقی/ 220) یا «مرا که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگرستهام، خاصه اخبار و از آنها التقاطها کرده...» (تاریخ بیهقی/241)و یا «مرا که بوالفضلم این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم...» (تاریخ بیهقی/ 271)بیهقی بارها از خداوند یاری میجوید که به او فرصت دهد تا تاریخش را به پایان برساند «توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم...»(تاریخ بیهقی/149). وی معیار گردآوری اخبار را راستگویی و ثقه بودن گوینده و گواهی دادن "خرد" به درستی آن میداند و در این باره مینویسد:«و اخبار گذشته بر دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگو باشد و نیز گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند....» (تاریخ بیهقی/ 1099 «و در تاریخی که میکنم سخن نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم بادا این پیر را! بلکه آن گویم که تا خوانندگان اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند». تاریخ بیهقی/ 226
بیهقی گاه از مردان امین، معتمد و خردمندی که او را در فراهم آوردن اخبار درست و اسناد تاریخی در ایام انزوا یاری کردهاند، به نیکی یاد میکند: «از عبدالملک مستوفی شنیدم همه در سنه خمسین و اربعمائه و این آزادمرد مردی دبیرست و مقبول القول...» (تاریخ بیهقی/249) وی در سنجش کردار نیک و بد و رفتار شایست و ناشایست کارگزاران دولت غزنوی تا پادشاه پروا ندارد. درباره خوارزمشاه ابوالعباس آورده است:« او مردی بود فاضل و شهم و کاری و در کارها مثبت و چنان که وی را اخلاق ستوده بود، ناستوده نیز بود و این از آن میگویم تا مقرر گردد که میل محابا نمیکنم ...». تاریخ بیهقی/1100
مولف از کسی چون استادش بونصر مشکان نیز با همه ارادتی که به او دارد و در ضمن بر شمردن منشهای نیکش به لجاجت او نیز اشاره میکند:«بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کرد سخت نیکو رفتی...و با آن که حدود نگاه داشتی، لجوجی بود از اندازه گذشته...»(تاریخ بیهقی/ 618). یکی از عوامل و انگیزههایی که باعث تالیف تاریخ بیهقی شده، حجم انبوه اسناد و مدارکی بود که عدهای از تنگنظران کوتاهبین از یادداشتهای او به عمد نابود کردند: «اگر کاغذها و نسختهای من به قصد، ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لون دیگر آمدی....» (تاریخ بیهقی/439) «بسیار بار دریغا که آن روضههای رضوانی بر جای نیست...» (تاریخ بیهقی/ 445). طبیعتا اگر مؤلف میدانست که بعدها بخشهایی از اثر از بین میرود. «بسیار دریغا» ی حزینتری میگفت.
تاریخ بیهقی را میتوان آیینه روزگار غزنویان و بخشهای شرقی ایران در روزگار آنان دانست. این تاریخ یک اثر عمومی است. بیهقی مانند دیگر آثار تاریخنگاری شده توسط مسلمانان، مطالبش را از آفرینش انسان و تاریخ ایران و عرب، آغاز کرده و ادامه داده است. نسخه کامل این تاریخ در اصل سی مجلد بوده که امروز فقط شش جلد آن بر جای مانده است. مطالب باقی مانده بیشتر در بردارنده حوادث روزگار غزنویان به ویژه دوره سلطان مسعود است و درست به همین علت است که تاریخ بیهقی را "تاریخ مسعودی" هم مینامند. این مجموعه غنی در برگیرنده رخدادهای پادشاهی مسعود، فرزند سلطان محمود، است که پس از پدر، بر اورنگ پادشاهی غزنین نشست. این اثر برخی فصلها و دورههای تاریخی در نهایت دقت و فتانت توضیح میدهد، ازجمله: جنگ سلطان مسعود با ترکمانان و شکست وی در جنگ دندانقان، بر تخت نشستن طغرل، تعریف ولایت خوارزم و بیان تاریخ آن از انقراض آل مامون تا افتادن به دست سلطان محمود و حکمرانی آلتونتاش حاجب در آل سامان تا چیرگی سلجوقیان بر این خطه.
افزون بر آنچه آمد، این نویسنده و دبیر چیره دست اطلاعات سودمندی هم از سلسلههای صفاریان، طاهریان و سامانیان به خواننده ارایه میکند. همچنین نام گروهی از شاعران ایرانی و عرب و نزدیک به 450 بیت از سرودههای آنها در این اثر بیهقی آمده است.
تاریخ بیهقی از نظر علم جغرافیا نیز منبعی ارزشمند است، این کتاب نمودار جامع و کم نظیری از اوضاع و احوال غزنویان هم محسوب میشود. کمتر پدیدهای از زندگی مردم آن دوره میتوان یافت که از دید تیزبین مؤلف این کتاب پنهان مانده باشد، در اینجا به برخی از این موارد اشاره میشود: رسم انداختن ملطفه و نامه، رسم خلعت دادن و خلعت پوشیدن، قرآن خواندن در مراسم استقبال، خوازه زدن در مراسم پیشباز، توقیع پادشاهان، برنامه منجنیق بر کار کردن، بخشش به شاعران، مظالم کردن امیر، رسم سوگند و امضاء کردن سوگندنامه، مراسم جشن مهرگان، آیین جشن سده، مراسم عید فطر، نکوداشت عید نوروز.
از چهار جلد اول تاریخ بیهقی که مسلما دربارهی روزگار باستان و دوران پیش از غزنویان بوده تنها مطالبی اندک در "زبدةالتواریخ" هافظ ابرو بر جای مانده است. هرچه ازاین کتاب بر جای مانده به کوشش دکتر "خلیل خطیب رهبر" در سه مجلد به چاپ رسیده است. این اثر با بخشهای به جا مانده از مجلد پنجم آغاز میشود، در این مجلد: نامه حشم تگیناباد به امیر مسعود، فرمان امیر مسعود به علی رقیب، نامه حره ختلی به امیر مسعود، مذاکره صلح با اعیان ری، حرکت مسعود از ری، رسیدن رکابدار به امیر مسعود، داستان فضل با عبدالله طاهر، نامه مسعود به غازی و... ثبت و ضبط گشته است.
مجلد ششم با تاریخ "امیر شهابالدوله مسعود بن محمود" و خطبه مقایسه پیامبران و پادشاهان آغاز میشود و سرفصلهای زیر در آن به چشم میخورد: قوتهای سه گانه نفس، در شناختن نیک و بد، دنباله سخن جالینوس، عذر بیهقی در نوشتن تاریخ، احوال امیر مسعود در زمین داور، قصه بوسعید و بخشش به شعرا، وضع مسعود با پدر در سفر ری، روابط مسعود با منوچهر قابوس، حکایت افشین، داستان مامون و امام رضا(ع)، وضع دیوان رسالت دربلخ، سخن امیر با عبدالله و حاتمی...
مجلد هفتم تاریخ بیهقی نیز مانند دیگر مجلدهای آن در بردارنده تاریخ، پندها و داستانهای زیبا و شیوایی است که در ذیل عناوین زیر نگاشته شدهاند: خروج امیر مسعود، فرو گرفتن امیر یوسف، ورود امیر به غزنین و استقبال مردم، مطالبه صلات بیعتی، ذکر سیل، خلعت پوشی احمد ینالتگین، قصیده ابو حنیفه، درگذشت خلیفةالقاد بالله، ترتیب هدیه برای خلیفه، مذاکره امیر با خواجه در باب خوارزمشاه، نامه مسعود به التون تاش، داستان زندانی شدن بزرجمهر، فتح بخارا، اقدام احمد عبدالصمد برای صلح، تعیین هارون به خوارزمشاهی، بیماری خواجه احمد حسن، رای زدن امیر در باب انتخاب وزیر.
مجلد هشتم در بردارنده بخشهای دیگری از تاریخ غزنویان و درگیری این طایفه با سلجوقیان است. این فصل مطالب متنوعی را دربر دارد: انتخاب بوسهل حمدوی به کدخدایی ری، سخن بوسهل حمدوی در باب ری، تصمیم مسعود به گرفتن ترکمانان، کارهای سورس صاحب دیوان خراسان، دنباله حکایت فضل برمکی و یحیی علوی، تفصیل هدیه علی عیسی به هارون، سخن یحی برمکی به هارون درباب خراسان، جنگ طوسیان با نیشابوریان، ورود امیر مسعود به سرخس، ورود امیر مسعود به آمل، حکایت امیر لیث در مرگ فرزند، نامه ترکمانان در باب صلح، آوردن رسولان سلجوقیان به لشکرگاه ، مصالحه با پسر تاکو.
در مجلد نهم تاریخ بیهقی شرح بخشهای دیگری از تاریخ به ویژه نبرد سرنوشتساز دندانقان آمده است و در آن سرفصلهای زیر دیده میشود: وصف تخت نو و بار دادن امیر، حرکت سپاهش به جانب سرخس، ورود ابراهیم ینال و طغرل به نیشابور، سخنان قاضی صاعد به طغرل، رفتن امیر مسعود به ترمذ و بازگشت به بلخ، جنگ امیر با سلجوقیان در طلخاب، مشاوره امیر با بونصر مشکان، صلح موقت با ترکمانان، ورود امیر مسعود به هرات، نامه به بوسهل حمدوی وبا تالیجار، مرگ بونصرمشکان، حال بوالفضل پس از بونصر، حرکت مسعود از هرات به قصد ترکمانان، بر تخت نشستن طغرل، حمله سلجوقیان به بلخ.
در مجلد دهم تاریخ بیهقی مطالب گوناگونی درج شده است، از جمله: تعریف ولایت خوارزم، حکایت خوارزمشاه ابوالعباس، مخالفت بزرگان لشکر با خطبه کردن به نام محمود، ذکر فساد الماحاد و تسلط اشرار، منازعه عبدالجبار و هارون، حمله شاه ملک به ترکمانان، بر تخت نشستن خوارزمشاه شاه ملک.
آنچه بیان شد سرفصلهایی از مهمترین موضوعات و مطالب تاریخ وزین بیهقی بود. این اثر سترگ در حوزه تاریخنگاری، داستاننویسی، اندیشه، ادبیات و شیوه نگارش فارسی، نگاه خردمندانه به هستی و اتفاقات آن، کتابی شایسته و قابل توجه است. این کتاب آیینه نگاه یک انسان فرزانه و تیزبین ایرانی به روزگار و رخدادهای آن است که هم مایهی پند و اندرز و عبرت است و هم مایه مباهات و افتخار. تاریخ بیهقی، شاهنامه نثر فارسی است و بیانگر شایستگی زبان فارسی در حوزه نگارش و پژوهش. شیوه تاریخنگاری بیهقی میتواند سر فصل تاریخنگاری علمی ایرانیان باشد و پژرهشگران ما بر پایه آن بنگارند و آن را سر لوحه کار خود قرار دهند.
ابوالفضل بیهقی مانند حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی، نیک میدانسته که اثرش از «باران و از تابش آفتاب» و گذر زمان گزندی نمیبیند. وی گلستانی ساخته که «همیشه خوش» مانده و عمرش «همین پنج روز و شش» نیست. او به خواننده ایرانی میگوید که«بنای برافراشته» اش تا «آخر روزگار» باقی خواهد ماند.
بیهقی از دیوانسالاران عصر غزنوی بود که در دیوان رسائل کار میکرد. در طول تاریخ ایران، دیوانسالاران یا خواجهگان و به عبارتی میرزاها، همیشه بخش باسواد جامعه محسوب میشدند. بیجهت نیست که آنها را "اهل قلم" نامیده و در مقابل لشگریان "اهل شمشیر" قرار میدادند. گذری به آثار برخی دیوانیانی مانند: ابوالفضل بلعمی، خواجه نظام الملک، میرزا محمدخان استرآبادی و قائم مقام فراهانی مؤید این مطلب است.
دیوانسالاران افرادی بودند که تمدن، فرهنگ، آداب، آیین و از همه مهمتر تجربه و شیوه کشورداری ایرانی را نیک میدانستند و آن را سلسله به سلسله نگاهبانی مینمودند. بیهقی هم عضوی از خانواده دیوانسالاران ایرانی است که آداب و آیین نگارش را در محضر "بو نصر مشکان" آموخته است.
ابوالفضل بیهقی در سال 385 هجری در حارث آباد بیهق (سبزوار) زاده شد. خانوادهی وی دودمانی "نژاده" بودند. پدرش حسین، از خواجهگان دربار به شمار میآمد و با بزرگان روزگار خویش نشست و برخاست داشت. از آغاز زندگی بیهقی اطلاعات زیادی در دست نیست. همین اندازه روشن است که هنگام کودکی در نیشابور دانش آموخته و چون به نوجوانی رسیده است در "دیوان رسالت" سلطان محمود غزنوی که ادیب و دبیر بزرگی چون بو نصر مشکان ریاست آن را بر عهده داشت، به شاگردی پرداخته است. بیهقی شخصی مورد اعتماد بود و خطی خوش داشت. از این رو اجازه داشت بسیاری از نامهها و اخبار و احوال حکومتها و شاهان را رؤیت کند. و به گفته خودش «و این اخبار بدین اشباع که میخوانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و به چنین احوال کسی از دبیران واقف نبودی مگر استادم، بونصر».(تاریخ بیهقی/886)
بیهقی فرزانهای قدر شناس است. وی بارها از استادش، بونصر مشکان، به بزرگی و نیکی یاد کرده و او را از جمله نوادر روزگار دانسته است. او پس از درگذشت مشکان از روشرایی، کاردانی و رنج سی ساله استاد خود درکار دیوانی یاد میکند و قلم را به یاد وی میگریاند که: «و باقی تاریخ چون گذشت که نیز نام بونصر نبشته نیاید دراین تالیف، قلم را لختی بگریانم ... پس به سر تاریخ باز شوم».(تاریخ بیهقی /929)
پس از بونصر مشکان سلطان مسعود، "بوسهل زوزنی" را به ریاست دیوان رسائل گماشت. بوسهل «مردی امامزاده، محتشم، فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده» از این رو بیهقی نمیتوانست با وی کار کند، وی نامهای به امیر مسعود نوشت و از دبیری استعفا خواست. سلطان مسعود مانع آسیب رساندن بوسهل به بیهقی شد. بیهقی در زمان هفتمین شاه غزنوی، "عزالدوله عبدالرشید" صاحب دیوان رسالت شد اما بر اثر کید حاسدان و سخن بداندیشان از کار برکنار شد و به زندان افتاد. پس از آن در سال 444ه.ق «طغرل کافر نعمت» بر عبدالرشید شورید و او را به قتل رساند. بیهقی از زندان آزاد شد و نگارش تاریخی سترگ خود را درسال 448 ه.ق آغاز کرد و در فرصت باقی مانده عمرش آنرا به پایان رساند.
تاریخنگاری ابوالفضل بیهقی در آغاز "تاریخ ناصری" نامیده شد که به احتمال زیاد از لقب سبکتگین، ناصرالدین پدر محمود گرفته شده است. این مجموعه تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ و جامع فی تاریخ هم خوانده شده است.
کسانی که با روش تحقیق و شیوه تاریخنگاری در جهان امروز آگاهی دارند، نیک میدانند که بیهقی در نوشتن تاریخ خود علمی و روشمند عمل کرده است و چنان نوشته است که به «تعصبی و تزیدی» نکشد. او سالیان سال بر پایه اسناد و مدارک معتبر به تالیف و نگارش پرداخته است و از آنجا که خود مردی دیوانسالار بوده و بسیاری از وقایع را با چشم خود دیده، از«ثقات» شنیده و یا از متون معتبر خوانده است: «در اخبار ملوک عجم خواندم ترجمه ابن مقفع که بزرگتر و فاضلتر پادشاهان ایشان عادت داشتند» (تاریخ بیهقی/ 159). یا «من حکایتی خواندم در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است...» (تاریخ بیهقی/ 220) یا «مرا که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگرستهام، خاصه اخبار و از آنها التقاطها کرده...» (تاریخ بیهقی/241)و یا «مرا که بوالفضلم این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم...» (تاریخ بیهقی/ 271)بیهقی بارها از خداوند یاری میجوید که به او فرصت دهد تا تاریخش را به پایان برساند «توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم...»(تاریخ بیهقی/149). وی معیار گردآوری اخبار را راستگویی و ثقه بودن گوینده و گواهی دادن "خرد" به درستی آن میداند و در این باره مینویسد:«و اخبار گذشته بر دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگو باشد و نیز گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند....» (تاریخ بیهقی/ 1099) «و در تاریخی که میکنم سخن نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم بادا این پیر را! بلکه آن گویم که تا خوانندگان اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند». (تاریخ بیهقی/ 226)
بیهقی گاه از مردان امین، معتمد و خردمندی که او را در فراهم آوردن اخبار درست و اسناد تاریخی در ایام انزوا یاری کردهاند، به نیکی یاد میکند: «از عبدالملک مستوفی شنیدم همه در سنه خمسین و اربعمائه و این آزادمرد مردی دبیرست و مقبول القول...» (تاریخ بیهقی/249) وی در سنجش کردار نیک و بد و رفتار شایست و ناشایست کارگزاران دولت غزنوی تا پادشاه پروا ندارد. درباره خوارزمشاه ابوالعباس آورده است:« او مردی بود فاضل و شهم و کاری و در کارها مثبت و چنان که وی را اخلاق ستوده بود، ناستوده نیز بود و این از آن میگویم تا مقرر گردد که میل محابا نمیکنم ...». (تاریخ بیهقی/1100)
مولف از کسی چون استادش بونصر مشکان نیز با همه ارادتی که به او دارد و در ضمن بر شمردن منشهای نیکش به لجاجت او نیز اشاره میکند:«بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کرد سخت نیکو رفتی...و با آن که حدود نگاه داشتی، لجوجی بود از اندازه گذشته...»(تاریخ بیهقی/ 618). یکی از عوامل و انگیزههایی که باعث تالیف تاریخ بیهقی شده، حجم انبوه اسناد و مدارکی بود که عدهای از تنگنظران کوتاهبین از یادداشتهای او به عمد نابود کردند: «اگر کاغذها و نسختهای من به قصد، ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لون دیگر آمدی....» (تاریخ بیهقی/439) «بسیار بار دریغا که آن روضههای رضوانی بر جای نیست...» (تاریخ بیهقی/ 445). طبیعتا اگر مؤلف میدانست که بعدها بخشهایی از اثر از بین میرود. «بسیار دریغا» ی حزینتری میگفت.
تاریخ بیهقی را میتوان آیینه روزگار غزنویان و بخشهای شرقی ایران در روزگار آنان دانست. این تاریخ یک اثر عمومی است. بیهقی مانند دیگر آثار تاریخنگاری شده توسط مسلمانان، مطالبش را از آفرینش انسان و تاریخ ایران و عرب، آغاز کرده و ادامه داده است. نسخه کامل این تاریخ در اصل سی مجلد بوده که امروز فقط شش جلد آن بر جای مانده است. مطالب باقی مانده بیشتر در بردارنده حوادث روزگار غزنویان به ویژه دوره سلطان مسعود است و درست به همین علت است که تاریخ بیهقی را "تاریخ مسعودی" هم مینامند. این مجموعه غنی در برگیرنده رخدادهای پادشاهی مسعود، فرزند سلطان محمود، است که پس از پدر، بر اورنگ پادشاهی غزنین نشست. این اثر برخی فصلها و دورههای تاریخی در نهایت دقت و فتانت توضیح میدهد، ازجمله: جنگ سلطان مسعود با ترکمانان و شکست وی در جنگ دندانقان، بر تخت نشستن طغرل، تعریف ولایت خوارزم و بیان تاریخ آن از انقراض آل مامون تا افتادن به دست سلطان محمود و حکمرانی آلتونتاش حاجب در آل سامان تا چیرگی سلجوقیان بر این خطه.
افزون بر آنچه آمد، این نویسنده و دبیر چیره دست اطلاعات سودمندی هم از سلسلههای صفاریان، طاهریان و سامانیان به خواننده ارایه میکند. همچنین نام گروهی از شاعران ایرانی و عرب و نزدیک به 450 بیت از سرودههای آنها در این اثر بیهقی آمده است.
تاریخ بیهقی از نظر علم جغرافیا نیز منبعی ارزشمند است، این کتاب نمودار جامع و کم نظیری از اوضاع و احوال غزنویان هم محسوب میشود. کمتر پدیدهای از زندگی مردم آن دوره میتوان یافت که از دید تیزبین مؤلف این کتاب پنهان مانده باشد، در اینجا به برخی از این موارد اشاره میشود: رسم انداختن ملطفه و نامه، رسم خلعت دادن و خلعت پوشیدن، قرآن خواندن در مراسم استقبال، خوازه زدن در مراسم پیشباز، توقیع پادشاهان، برنامه منجنیق بر کار کردن، بخشش به شاعران، مظالم کردن امیر، رسم سوگند و امضاء کردن سوگندنامه، مراسم جشن مهرگان، آیین جشن سده، مراسم عید فطر، نکوداشت عید نوروز.
از چهار جلد اول تاریخ بیهقی که مسلما دربارهی روزگار باستان و دوران پیش از غزنویان بوده تنها مطالبی اندک در "زبدةالتواریخ" هافظ ابرو بر جای مانده است. هرچه ازاین کتاب بر جای مانده به کوشش دکتر "خلیل خطیب رهبر" در سه مجلد به چاپ رسیده است. این اثر با بخشهای به جا مانده از مجلد پنجم آغاز میشود، در این مجلد: نامه حشم تگیناباد به امیر مسعود، فرمان امیر مسعود به علی رقیب، نامه حره ختلی به امیر مسعود، مذاکره صلح با اعیان ری، حرکت مسعود از ری، رسیدن رکابدار به امیر مسعود، داستان فضل با عبدالله طاهر، نامه مسعود به غازی و... ثبت و ضبط گشته است.
مجلد ششم با تاریخ "امیر شهابالدوله مسعود بن محمود" و خطبه مقایسه پیامبران و پادشاهان آغاز میشود و سرفصلهای زیر در آن به چشم میخورد: قوتهای سه گانه نفس، در شناختن نیک و بد، دنباله سخن جالینوس، عذر بیهقی در نوشتن تاریخ، احوال امیر مسعود در زمین داور، قصه بوسعید و بخشش به شعرا، وضع مسعود با پدر در سفر ری، روابط مسعود با منوچهر قابوس، حکایت افشین، داستان مامون و امام رضا(ع)، وضع دیوان رسالت دربلخ، سخن امیر با عبدالله و حاتمی...
مجلد هفتم تاریخ بیهقی نیز مانند دیگر مجلدهای آن در بردارنده تاریخ، پندها و داستانهای زیبا و شیوایی است که در ذیل عناوین زیر نگاشته شدهاند: خروج امیر مسعود، فرو گرفتن امیر یوسف، ورود امیر به غزنین و استقبال مردم، مطالبه صلات بیعتی، ذکر سیل، خلعت پوشی احمد ینالتگین، قصیده ابو حنیفه، درگذشت خلیفةالقاد بالله، ترتیب هدیه برای خلیفه، مذاکره امیر با خواجه در باب خوارزمشاه، نامه مسعود به التون تاش، داستان زندانی شدن بزرجمهر، فتح بخارا، اقدام احمد عبدالصمد برای صلح، تعیین هارون به خوارزمشاهی، بیماری خواجه احمد حسن، رای زدن امیر در باب انتخاب وزیر.
مجلد هشتم در بردارنده بخشهای دیگری از تاریخ غزنویان و درگیری این طایفه با سلجوقیان است. این فصل مطالب متنوعی را دربر دارد: انتخاب بوسهل حمدوی به کدخدایی ری، سخن بوسهل حمدوی در باب ری، تصمیم مسعود به گرفتن ترکمانان، کارهای سورس صاحب دیوان خراسان، دنباله حکایت فضل برمکی و یحیی علوی، تفصیل هدیه علی عیسی به هارون، سخن یحی برمکی به هارون درباب خراسان، جنگ طوسیان با نیشابوریان، ورود امیر مسعود به سرخس، ورود امیر مسعود به آمل، حکایت امیر لیث در مرگ فرزند، نامه ترکمانان در باب صلح، آوردن رسولان سلجوقیان به لشکرگاه ، مصالحه با پسر تاکو.
در مجلد نهم تاریخ بیهقی شرح بخشهای دیگری از تاریخ به ویژه نبرد سرنوشتساز دندانقان آمده است و در آن سرفصلهای زیر دیده میشود: وصف تخت نو و بار دادن امیر، حرکت سپاهش به جانب سرخس، ورود ابراهیم ینال و طغرل به نیشابور، سخنان قاضی صاعد به طغرل، رفتن امیر مسعود به ترمذ و بازگشت به بلخ، جنگ امیر با سلجوقیان در طلخاب، مشاوره امیر با بونصر مشکان، صلح موقت با ترکمانان، ورود امیر مسعود به هرات، نامه به بوسهل حمدوی وبا تالیجار، مرگ بونصرمشکان، حال بوالفضل پس از بونصر، حرکت مسعود از هرات به قصد ترکمانان، بر تخت نشستن طغرل، حمله سلجوقیان به بلخ.
در مجلد دهم تاریخ بیهقی مطالب گوناگونی درج شده است، از جمله: تعریف ولایت خوارزم، حکایت خوارزمشاه ابوالعباس، مخالفت بزرگان لشکر با خطبه کردن به نام محمود، ذکر فساد الماحاد و تسلط اشرار، منازعه عبدالجبار و هارون، حمله شاه ملک به ترکمانان، بر تخت نشستن خوارزمشاه شاه ملک.
آنچه بیان شد سرفصلهایی از مهمترین موضوعات و مطالب تاریخ وزین بیهقی بود. این اثر سترگ در حوزه تاریخنگاری، داستاننویسی، اندیشه، ادبیات و شیوه نگارش فارسی، نگاه خردمندانه به هستی و اتفاقات آن، کتابی شایسته و قابل توجه است. این کتاب آیینه نگاه یک انسان فرزانه و تیزبین ایرانی به روزگار و رخدادهای آن است که هم مایهی پند و اندرز و عبرت است و هم مایه مباهات و افتخار. تاریخ بیهقی، شاهنامه نثر فارسی است و بیانگر شایستگی زبان فارسی در حوزه نگارش و پژوهش. شیوه تاریخنگاری بیهقی میتواند سر فصل تاریخنگاری علمی ایرانیان باشد و پژرهشگران ما بر پایه آن بنگارند و آن را سر لوحه کار خود قرار دهند
زنان نیمی از مردم جامعه هر عصری را تشکیل می دهند و مستقیم و یا غیر مستقیم در امور سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تأثیر می گذارند، به ویژه اینکه تولد و پرورش فرزندان بر عهده ایشان است. نیز در جوامع قبیله ای، در امور اقتصادی نقش مهمی ایفا می کنند و بعضا حتی در امور سیاسی و فرهنگی فعال هستند، اما با این وجود در منابع تاریخی از جمله تاریخ بیهقی که مورد پژوهش این نوشته است، کمتر به نقش اصلی آنان پرداخته شده و مطالبی که در مورد زنان نقل شده به صورت حاشیه ای است چرا که «سلطان» قهرمان اصلی کتب تاریخی و از جمله تاریخ بیهقی است. بنابراین اگر از زنان، نامی به میان آمده، در ارتباط با سلطان و یا اطرافیان وی بوده است. بیهقی از زنان و کنیزان حرمسرای سلطان نام می برد و به توصیف آنها می پردازد و در بعضی موارد به نقش سیاسی و فرهنگی آنها اشاره می کند هر چند به این امر معتقد است «که میان مردان و زنان تفاوت بسیار است».(1) او از «مادر حسنک وزیر»(2) و «مادر عبداللّه بن زبیر»(3) به واسطه صبر و مقاومتی که در مرگ فرزندان از خود نشان دادند ستایش می کند و هر چند که به قهرمانی آنها اعتقاد دارد لیکن زمامداری را کار زنان نمی داند. وی برای تأیید سخن خود به سخن پیامبر(ص) استشهاد می کند و می نویسد: «چون کسری پرویز گذشته شد خبر به پیغمبر علیه السلام رسید. گفت: مَن اسْتخلفوا؟ قالوا ابنته پوران دخت، قال علیه السلام: لن یصلح قوم اسْندوا أمرهم إلی امرأة.»(4) به رغم مطالب فوق، در تاریخ بیهقی به مواردی برمی خوریم که زنان نقش عمده ای را در مسائل سیاسی ایفا کرده و سیاست کشور را تغییر داده اند؛ مثلاً حره ختلی خواهر سلطان محمود غزنوی، نقش عمده ای در به سلطنت رسیدن سلطان مسعود ایفا کرد. او برای جلوگیری از به سلطنت رسیدن امیر محمد (جانشین قانونی سلطان محمود) به محض مرگ برادرش با عجله سلطان مسعود را که در اصفهان به سر می برد به پایتخت فرا خواند و تا آمدن او مقدمات جلوسش به تخت سلطنت غزنین را فراهم نمود.(5) بیهقی به نقش فرهنگی زنان اذعان دارد و در این باره از جده خود به عنوان یک زن پارسا و باسواد یاد می کند و می نویسد: «مرا جده ای بود، زنی پارسا و خویشتن دار و قرآن خوان و نبشتن دانست، و تفسیر قرآن و تعبیر و اخبار پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نیز بسیار یاد داشت.»(6) قطعا دخالت زنان در امور سیاسی و فرهنگی به مراتب بیش از این بوده که بیهقی ذکر کرده، ولی بر بیهقی نمی توان خُرده گرفت که چرا از زنان فعال و مؤثر در امور مختلف ذکری نکرده چرا که او بارها هدف خود را از نوشتن تاریخش بیان نموده که ذکر شرح حال حکومت سلطان مسعود بوده است.
یادکرد ازدواج ها در تاریخ بیهقیازدواج های مذکور در تاریخ بیهقی اعم از سببی و نسبی بیشتر جنبه سیاسی دارد؛ بدان معنی که از زنان و دختران به عنوان وسیله ای برای حفظ روابط حسنه بین سلطان و همسایگان و حکام استفاده می شود. این یکی از نمودهای مظلومیت تاریخی زن است. شاهزادگان و امیرزادگان زن در ازدواج وجه المصالحه اهداف دیگران قرار می گرفته اند و سلطان برای به دست آوردن دل دشمنی یا در امان ماندن از خطر قدرتمندی، دختر خود را به ازدواج او در می آورده یا دختر او را به همسری می گرفته است، بدون اینکه برای خواست زنان و دختران ارزشی قائل شوند. چند نمونه را که بیهقی در تاریخ خود آورده، ذکر می کنیم.
ازدواج سلطان مسعود با دخترقدرخان قدرخان از سلسله ایلک خانیه، یا آلِ افراسیاب بوده است. این سلسله در آسیای مرکزی، حکومت اسلامی به نسبت مهمی تشکیل داده و پس از تصرف قلمرو سامانیان، در ماوراءالنهر با غزنویان هم مرز گردیده بودند. همسایگی این دسته از ترکان، پیوسته فکر غزنویان را مشغول می داشت، حتی در زمان حکومت سلطان محمود چند بار طرفین درگیر شده بودند. سلطان محمود که امیرمحمد را به جانشینی خود برگزیده بود، می کوشید که مشکلات سلطنت را تا حدودی بر وی هموار سازد، به همین جهت برای اطمینان از جانب ترکستان تصمیم گرفت که پیوند خویشاوندی بین امیرمحمد و قدرخان برقرار سازد. «بنابراین دختری از آن قدرخان را برای امیرمحمد عقد نکاح بستند.»(7) اما بخت با امیرمحمد یار نبود و بعد از مرگ پدر به حبس افتاد. برادر او سلطان مسعود جانشینی پدر را تصاحب کرد و به عنوان سلطان غزنوی بر تخت سلطنت جلوس کرد و با مشکلات زیادی روبه رو شد. او به منظور اطمینان از جانب ایلک خانیان تصمیم گرفت با دختر قدرخان که قبلاً برای امیرمحمد عقد و نکاح بسته بودند، ازدواج کند. بنابراین رسولی را به جانب ترکستان فرستاد تا حاکم ترکستان را از علت عزل امیرمحمد و جلوس خود آگاه سازد و برای استحکام روابط دو سویه دختر قدرخان را برای مسعود و دختر بغراتگین را که «فرزند و ولیعهد قدرخان بود»، برای ابوالفتح مودود «که مهتر فرزندان سلطان مسعود بود» خواستگاری نماید.(8) سلطان مسعود تأکید می کند که این دو کریمه از خاتونان باشند کریم الطرفین.(9) سلطان مسعود همراه رسول خود، قاضی مورد اطمینان خوش را می فرستد که در صورت توافق خان، دختران را برای سلطان و فرزند او عقد بندد. نیز میزان مهریه را تعیین می کند و می گوید: «آنچه با ما باشد، پنجاه هزار دینار هریوه کنی و مهر دیگر به نام فرزند، سی هزار دینار هریوه چون از مجلس عقد باز گردی نثارها و هدیه ها که با تو فرستاده آمده است، بفرمای خازنان [= خزانه داران] را که با تواند تا ببرند و تسلیم کنند».(10)
نتیجه:اولاً: دختران وسیله ای بودند برای تحکیم روابط بین سلطان و همسایگان. ثانیا: سلطان برای ازدواج بر اصل و نسب اصیل همسر تأکید می کند که حتما از شاهزادگان باشد. ثالثا: میزان مهریه بستگی تام به شأن و مقام عروس و داماد دارد. رابعا: عروس و داماد یکدیگر را ندیده بودند و فقط نماینده ای از طرف داماد به خواستگاری نمی رفت، بلکه حتی خطبه عقد را جاری می کرد. سلطان مسعود هدایایی را برای خان ترکستان و فرزندش و دو عروس، همراه سفیر خود فرستاد که بیهقی همه آنها را ذکر نکرده اما به اجمال این گونه شمرده است: «دو جام زرین، مرصع به جواهر بود با هارهای و جامه های بزر، و جامه های دیگر از هر دستی (رومی و بغدادی و سپاهانی و نشابوری) و تخت های قصب گونه گونه، و شاره و مشک و عود و عنبر و دو عقد گوهر که یگدانه گویند».(11) به علت مشکلاتی که در ترکستان به وجود آمد، سفرای سلطان مسعود چهار سال در آنجا ماندند. در این مدت قدرخان مُرد و بغراتگین فرزند بزرگ ترش به جای او نشست و او را ارسلان خان لقب کردند: «و چون کار ترکستان و خانی قرار گرفت، دختران را به همراه رسولان سلطان و رسولانی از جانب خود به سوی سلطان مسعود فرستاد، اما از بخت بد، امیر مُرد و دختری که به نام او عقد بسته بود، درگذشت و شاه خاتون دختر قدرخان که نامزد سلطان بود به سلامت آمد». بیهقی از آذین بستن شهر غزنین و مجالس جشنی که به پاس قدوم نوعروس برگزار شده بود شرح جالبی می دهد و می نویسد: «نخست مهد بود که از ترکستان اینجا آوردند. امیر چنان خواست که ترکان چیزی بینند که هرگز چنان ندیده بود چون رسولان و مهد به «شجکاو»(12) رسیدند فرمان چنان بود که آنجا مقام کردند»(13) تا اینکه درباریان و سلطان مقدمات لازم را برای ورود هیئت ترکان آماده کردند «و رسولان خان را بیاوردند و سرتاسر شهر را زینت و آیین بسته بودند و تکلفی عظیم کرده و چون رسولان را بدیدند چندان نثار کردند با فغان شان و در میدان رسوله و در بازارها از دینار و درم و هر چیزی که رسولان حیران فرو ماندند و ایشان را فرود آوردند و خوردنی ساخته، پیش بردند و نماز دیگر را همه زنان محتشمان و خادمان روان شدند به استقبال مهد و از شجکاو نیز آن قوم روان گردیده بودند با کوکبه بزرگ که گفتند بر آن جمله کس یاد نداشت و کوشک را چنان بیاراسته بودند که ستّی زرین و عندلیب مرا حکایت کردند که به هیچ روزگار امیر آن تکلف نکرده بود و نفرموده و در آن وقت همه جواهر و آلت ملک بر جای بود که همیشه این دولت بر جای باد. و چند روز شهر آراسته بود و رعایا شادی می کردند و اعیان انواع بازی ها می بردند و نشاط شراب می رفت تا این عیش به سر آمد و پس از یک چندی رسولان را پس از آنکه چند بار به مجلس سلطان رسیده بودند و عهدهای این جانب استوار کرده و به خوان ها و شراب و چوگان بوده و شرف آن بیافته، به خوبی باز گردانیدند».(14) بیهقی از ازدواج حره زینب، دختر سلطان محمود با بغراتگین، پسر قدرخان خبر می دهد(15) ولی ظاهرا این عروس به کابین داماد در نیامد و فقط به صورت نامزد باقی ماند. همان طور که قبلاً اشاره نمودیم ازدواج ها عمدتا سیاسی بود و عروس معمولاً در ولایتی که بود به عنوان یک نیروی امنیتی و میانجی گری عمل می کرد، به همین جهت سلاطین دختر یا خواهر خود را به عقد و نکاح والی ایلاتی در می آوردند که از آن جانب آسوده شوند. سلطان مسعود که برای حفظ ماوراءالنهر به دنبال شخصیتی مطمئن بود گفت: «اگر بغراتگین پسر قدرخان که با ما وصلت دارد بیاید، خلیفت ما باشد و خواهری که از آن ما به نام وی است فرستاده آید تا ما را داماد و خلیفه باشد و شر این فرصت جوی دور شود و اگر او نیاید خوارزمشاه آلتونتاش را بفرماییم تا روی به ماوراءالنهر کند با لشکری قوی که کار خوارزم مستقیم است».(16) از مطالب فوق برمی آید که بغراتگین در برابر سلطان مسعود به مخالفت برخاسته و نگرانی هایی را برای او فراهم کرده بود که سلطان از برقراری خویشاوندی سخن می گوید و می خواهد با ازدواج خواهر خود با بغراتگین نه تنها ترکستان را امن سازد بلکه بغراتگین، خود را خلیفه سلطان در ماوراءالنهر بداند، که در غیر این صورت سلطان مجبور به لشکرکشی خواهد شد. سخنی که بیهقی بدان اشاره کرد به خوبی اهمیت نقش ازدواج های سیاسی را در امنیت کشور معلوم می کند.
ازدواج سلطان مسعود با دخترباکالیجار یکی دیگر از ازدواج ها که به مقاصد سیاسی انجام گرفته، خواستگاری مسعود از دختر باکالیجار است. باکالیجار، پسر امیر منوچهر بن قابوس از آل زیار بود که پس از پدر به امارت گرگان رسید. وی در ابتدای کار برای آنکه دوستی و اطاعت خویش را بر مسعود محرز گرداند، یکی از خواص دربار خود را با تحفه ها و هدایای بی شماری نزد سلطان مسعود فرستاد و اظهار اطاعت کرد.(17) مسعود نیز از دختر وی خواستگاری کرد و عبدالجبار پسر خواجه عبدالصمد را به گرگان فرستاد که مقدمات خواستگاری و ازدواج را فراهم نماید. عبدالجبار رسالت را به خوبی انجام داد و با مهد و جهیزی به نیشابور بازگشت. بیهقی توصیف زیبایی از استقبال زنان محتشمان نیشابور از عروس به دست می دهد و می نویسد: «زنان محتشمان نشابور از آن رئیس و قضات و فقها و اکابر و عمال به شب پیش مهد دختر باکالیجار بردند و بر نیم فرسنگ از شهر بود و خدم و قوم گرگانیان را به عزیزی ها در شهر در آوردند.(18) آن شب نشابور چون روز شده بود از شمع ها و مشعل ها و خادمان حرم سلطان به در حرم بنشستند و نوبتی بسیار از پیادگان به درگاه سرای نامزد شدند و حاجبی با بسیار مردم، و چندان چیز ساخته بودند به فرمان عالی که اندازه نبود و فرود فرستادند و نیم شب همه قوم سرای حرم سلطانی از شادیاخ آنجا آمدند. سلطان مسعود بسیار زر و سیم به اطرافیان بخشید و مهمانی ها داد. ... و نماز خفتن، امیر از شادیاخ بر نشست با بسیار مردم از حاشیت و غلامی سیصد خاصه همه سوار و غلامی سیصد پیاده در پیش و پنج حاجب سرایی، و بدین کوشک حسنکی آمد و فرود سرای حرم رفت با خادمی ده از خواص که روا بودی که حرم را دیدندی و این خدم و غلامان به وثاق ها که گرد بر گرد درگاه بود فرود آمدند».(19) مطالب فوق کیفیت مراسم عروسی سلطان را بر ما روشن می سازد و نشان می دهد که این مراسم چه با عظمت برگزار شد. همین که مراسم عروسی به پایان رسید مسعود رسولان باکالیجار را با هدایای قیمتی به گرگان فرستاد.(20) آنچه که در مورد این ازدواج قابل اهمیت است جهیزیه ای است که باکالیجار همراه عروس برای سلطان مسعود فرستاده و فقط چند قلم عمده به شرح زیر است: «دختر تختی داشت، گفتی بوستانی بود در جمله جهیز این دختر آورده بودند، زمین آن تخت های سیمین در هم بافته و ساخته و بر آن سی درخت زرین مرتب کرده و برگ های درختان پیروزه بود با زمرد و بار آن انواع یواقیت چنان که امیر اندر آن بدید و آن را سخت بپسندید و گرد بر گرد آن درختان بیست نرگس دان نهاده و همه سپر غم های آن از زر و سیم ساخته و بسیار انواع جواهر و گرد بر گرد این نرگس دان های سیم طَبَق زرین نهاده، همه پر عنبر و شمّام های کافور، این یک صفت جهیز بود و دیگر چیزها برین قیاس می باید کرد».(21) هر چند که این ازدواج برای ایجاد تحکیم روابط بین سلطان مسعود و امیر گرگان صورت گرفته بود لیکن بعد از مدتی با وجود خویشاوندی رشته های مودت سست شد و نامهربانی ها بروز کرد و امیر گرگان، سر از اطاعت سلطان مسعود برتافت و به قلعه گرگان متحصن گشت که سلطان مجبور به لشکرکشی به گرگان شد.
ازدواج امیرمحمد با دخترامیریوسف (عموی خود) بعضی ازدواج های تاریخ بیهقی، ازدواج های نسبی است که ازدواج امیرمحمد با دخترعموی خود از زمره آنهاست. امیریوسف دو دختر داشت که سلطان محمود دختر بزرگ تر را برای امیرمحمد عقد و نکاح بست و دختر کوچک تر را هر چند که خُرد بود، نامزد امیرمسعود کرد و عقد نکاح نبست ولی زمینه ازدواج و عروسی امیرمحمد را فراهم کرد. همین که مجلس جشن عروسی برگزار شد و بزرگان و محتشمان به جشن و پایکوبی مشغول شدند، از قضا، عروس را تب گرفت و نماز خفتن مهد آوردند ورود غزنین پر شد از زنان محتشمان و بسیار شمع و مشعله افروخته تا عروس را ببرند.(22) اما از بخت بد داماد، عروسی که تب داشت درگذشت و همه آن تدارکات تباه شد. سلطان محمود برای دلجویی از امیرمحمد دختری که نامزد امیرمسعود بود به عقد و نکاح امیرمحمد در آورد ولی دختر بسیار کودک بود و امیرمحمد نمی توانست او را به عنوان همسر به حرمسرا برد. بنابراین تا مرگ سلطان مسعود این دختر را به خانه امیرمحمد نیاوردند. زمانی که امیرمحمد در غزنین به تخت سلطنت نشست دختر را که چهارده ساله بود نزد او آوردند.(23) از ازدواج امیرمحمد با دختران امیریوسف چند نکته بر ما روشن می شود: اولاً: دختر و پسر برای ازدواج با یکدیگر اختیاری از خود نداشتند و این پدران بودند که ترتیب ازدواج را می دادند. دوم: دختران را قبل از بلوغ، نامزد می کردند و حتی عقد و نکاح می بستند. سوم: هنگامی که داماد تصمیم به عروسی می گرفت دختر حتی اگر آمادگی نداشت می بایست تسلیم شود. چهارم: شاید بتوان گفت که یکی از عوامل اختلاف بین امیرمحمود و امیرمسعود همین امر باشد، زیرا دختری که نامزد امیرمسعود بود، بدون توافق وی او را به عقد برادرش در آوردند.
ازدواج دختر سلطان مسعود با احمدفرزند امیرمحمد یکی دیگر از ازدواج های نسبی، ازدواج دختر سلطان مسعود با احمد پسرعموی خود است. سلطان مسعود بعد از شکست دندانقان 431ه··· .ق، روحیه خود را از دست داد و این شکست در وجود او تأثیرات عمیقی گذاشت. هنگامی که می خواست به قصد لشکرکشی به هند از ایران دور شود از فرزندان برادر بیمناک بود که مبادا در غیبت او تاج و تخت را تصاحب کنند، به همین منظور آنها را نزد خود فرا خواند و نوازش ها کرد و هدایای گران قیمت به آنها داد تا کینه و دشمنی که از سلطان به واسطه عزل پدرشان و حبس کردن او داشتند از بین برود. برای اینکه روابط بین آنها مستحکم تر شود، تصمیم گرفت که دختر خود را به یکی از پسران برادر یعنی امیراحمد بدهد. به فوریت، قبل از حرکت، مراسم عقد و عروسی انجام گرفت.(24)
ازدواج دختر سبکتکین باابوالعباس خوارزمشاه خوارزم که ایالتی بسیار مهم و غنی بود، همواره فکر سلطان محمود را به خود مشغول می داشت و در صدد تصرف آن بود. حکام خوارزم که این موضوع را به خوبی دریافته بودند برای اینکه از شر تهاجمات محمود در امان مانند، با وی از درِ صلح و دوستی در آمدند. نقش دوستی بین سلطان غزنوی و حاکم خوارزم را «حره کالجی» دختر سبکتکین به عهده داشت چرا که سلطان محمود برای استحکام روابط، خواهر خود را به عقد ابوالعباس علی حاکم خوارزم در آورد. این ازدواج رشته دوستی را چنان مستحکم ساخت که وقتی القادر باللّه برای ابوالعباس خلعت و عهد و لوا (بیرق) و لقب (عین الدوله و زین المله) فرستاد حاکم خوارزم آن را پنهان کرد، مبادا سلطان محمود از او مکدر شود.(25)
ازدواج امیر مردان شاه فرزندمسعود با دختر سالار بکتغدی بکتغدی یکی از شخصیت های مهم زمان مسعود بود که شغل حاجبی و سالاری غلامان او را داشت و در بعضی از جنگ های مسعود قیام سپهسالاری لشکر بر عهده او بود. او مردی متنفذ بود و ثروتی زیاد داشت، به همین جهت مسعود دختر او را که بسیار کودک بود برای فرزند سیزده ساله خود امیرمردان شاه خواستگاری کرد و بی توجه به سن عروس و داماد که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند عقد و نکاح بست ولی این عروس و داماد به رغم برگزاری مراسم عروسی نزد والدین خود بودند. از تاریخ بیهقی برمی آید که بکتغدی به این ازدواج چندان راضی نبود، ولی در برابر امر سلطان کاری از او ساخته نبود. بکتغدی دارای ثروت فراوانی بود و احتمالاً سلطان به طمع ثروت او از دخترش خواستگاری نمود. بیهقی در مورد بخشش های بکتغدی در مراسم عقد و عروسی می نویسد: «چنان که هیچ مذکور و شاگردپیشه و وضیع و شریف و سپاهدار و پرده دار و بوقی و دبدبه زن نماند که نه صلت سالار بکتغدی بدو برسید، از دوازده هزار درم تا پنج و سه و دو و یک هزار و پانصد و سیصد و دویست و صد و کمتر از این نبود».(26) سالار بکتغدی هدایایی نیز به داماد داد و به او «قبای دیبای سیاه پوشانید، موشح به مروارید و کلاهی چهار پر زر بر سرش نهاد، مرصّع به جواهر و کمر بر میان او بست، همه مکلل به جواهر، و اسبی بود سخت قیمتی، نعل زر زده و زین در زر گرفته و استام به جواهر و ده غلام ترک با اسب و ساز خادمی و ده هزار دینار و صد پاره جامه قیمتی از هر رنگی».(27) به علت کوچکی سن عروس و داماد مدتی طول کشید که آنها رسما و عملاً عروسی کنند. از آنجایی که سالار بکتغدی ثروتمند بود جهیزی درخور ستایش همراه دختر خود کرد. بیهقی صورت کامل آن را ذکر نکرده و فقط اقلامی از آن را بیان نموده است. او می نویسد: «از بومنصور مستوفی شنودم گفت: چندین روز با چندین شاگرد مشغول بودم تا جهاز را نسخت کردند، ده بار هزار هزار درم بود ... چهار تاج زرین مرصّع به جواهر و بیست طَبَق زرین، میوه آن انواع جواهر و بیست [و] دو کدان زرین جواهر درو نشانده و جاروب زرین ریش های مروارید بسته. از این چیزی چند باز نمودم و از هزار یکی گفتم، کفایت باشد و بتوان دانست از این معنی که چیزهای دیگر چه بوده است».(28) در ازدواج فوق چند نکته مورد توجه است: اولاً: سن کم عروس و داماد؛ هر دو به سن بلوغ نرسیده بودند. دوم: ثروت فراوان پدر عروس و بخشش های او به اطرافیان. سوم: برگزاری مراسم عقد در خانه پدر عروس. چهارم: جهیزیه فراوانی که عروس به خانه داماد آورد. پنجم: در این ازدواج همانند بعضی دیگر از ازدواج ها ذکری از مهریه به میان نیامده است. بیهقی از ازدواج دیگری بین امیر سعید فرزند سلطان مسعود و خواهر ایلک خان قراخانی و دختر امیر نصر سپاه سالار غزنوی با ایلک خان خبر می دهد ولی از سرانجام آن اطلاعی در دست نیست.(29) این ازدواج ها عمدتا سیاسی بود. یکی از مهم ترین نکات در این ازدواج ها آن بود که به استثنای تعداد بسیار کمی از آنها، دختر و پسر تا شب عروسی یا شاید تا برگزاری مجلس عقد، یکدیگر را نمی دیدند و از وضع جسمی و روحیه یکدیگر آشنایی نداشتند. پس می توان نتیجه گرفت که عشق و عاشقی در ازدواج های سیاسی چندان تأثیری نداشته است، بدان معنی که قبلاً پسری، دختری را ببیند و محبت او به دل وی بیفتد و سپس از دختر خواستگاری نماید. دختر و پسر بدون اینکه یکدیگر را ببینند با مصلحت والدین با یکدیگر ازدواج می کردند. از آنجایی که علایق مذهبی و سنت های محلی میان آنها قوی بود، این گونه ازدواج ها برای آنها یک امر عادی به شمار می رفت و به محض ازدواج، مهر و محبت یکدیگر به دل شان می نشست و با آرامش خاطر زندگی می کردند. بر خلاف امروز که ازدواج ها عمدتا در شهرها و حتی در بسیاری از روستاها که شکننده است. ازدواج های پیشین کمتر اتفاق می افتاد که به طلاق منجر شود و این سنتی بود که تا چند سال گذشته در این مرز و بوم بدان عمل می شد. امروز هم در بسیاری از روستاهای دورافتاده که به سنت های قدیمی و آبا و اجدادی خود پای بند هستند، این سنت حاکم و جاری است.
پی نوشتها: ــــــــــــــــــــــــــ1 ـ خواجه ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر غنی و دکتر فیاض، انتشارات خواجو، چاپ چهارم، ص193. 2 ـ همان، ص189. 3 ـ همان، ص193. 4 ـ همان، ص379. ترجمه: چه کسی را جانشین کردند؟ عرض کردند: دخترش پوران دخت. فرمود: قومی که کار خویش را به زن واگذارند، هرگز به صلاح نمی رسند. 5 ـ همان، ص14. 6 ـ همان، ص111. 7 ـ همان، ص198. 8 ـ همان، ص215. 9 ـ همان. 10 ـ همان. 11 ـ همان، ص220. 12 ـ جایی است در دو منزلی غزنه. 13 ـ همان، ص425. 14 ـ کتاب، ص426. 15 ـ همان، ص197. 16 ـ همان، ص338. 17 ـ عباس پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان، ص46. 18 ـ کتاب، ص394 ـ 387. 19 ـ همان، ص395. 20 ـ همان، ص396. 21 ـ همان. 22 ـ همان، ص248. 23 ـ همان، ص249. 24 ـ همان، ص660. 25 ـ همان، ص669. 26 ـ کتاب، ص525. 27 ـ کتاب. 28 ـ همان، ص526. 29 ـ همان، ص510. |